"شور نقاشانه، نگاهی به نقاشی های محمد ظریف"
محمد ظریف نظیفکار معروف به سایه متولد ۱۳۱۴ ه.ش در مشهد، دوران نوجوانی خود را ابتدا در تهران و نزد چند عکاسی آموزش دیده و بکار مشغول شد. در سال ۱۳۳۹ نخست به مدت شش ماه و پس از آن در سال ۱۳۴۰ به مدت یکسال در شهر بابل نزد عکاسی «می می» فعالیت می کرد تا اینکه در سال ۱۳۴۲ شخصاً به طور حرفه ای «فتو سایه» را در بابل به راه انداخت و مشغول به عکاسی شد. بیشتر عکس هایش را پرترۀ افراد عادی در بر می گیرند که در عکاسی اش حضور می یافتند و برای خود و یا خانواده شان عکس می انداختند، اما در بین آنها عکس هایی نیز می توان یافت که از نگاه ویژه عکاس در نوع نورپردازی و انتخاب سوژه و پس زمینه آن خبر میدهد. درآرشیوعکاسیاش بیش از ۱۷۵۰۰۰ قطعه نگاتیو وجود دارد. اکنون نیز بیش از پنج سال است که زندگی خود را با کشیدن نقاشی از طبیعت درختان و معماری شهری(با الهام از عکس هایی که گاه می گیرد) معنایی دیگر کرده است.
او از۷۱ سالگی سرشار از انرژی، به کشیدن نقاشی مشغول شده، برای خود نقش ها می زند و در آنها غرق می شود. در سخنانش اشاره می کند که دو چیز انسان را می سازد: تهیدستی و غربت، و اینگونه ادامه می دهد که در سال های زندگی ام طعم هر دو را به گونه ای چشیده ام و اکنون که ۷۵ سالگی را پشت سر می گذارم چند سالی ست که خود را به دنیایی دیگر سپرده ام. مدت زمانی بیش از ۴۰ سال در دنیای من تصویر به صورت عکس حضور داشت، همان زمانی که حدود سال ۱۳۳۹ یا ۱۳۴۰ه.ش از تهران به شهر بابل آمدم و نزد عکاسی «می می» به مدت یکسال و شش ماه مشغول به کار شدم. پس از آن به شکل مستقل در سال ۱۳۴۲ فروشگاه عکاسی با نام «سایه» را در خیابان بازار روبروی مسجد جامع براه انداختم و تا به امروز چیزی حدود ۱۷۵۰۰۰ قطعه عکس گرفته و روتوش کرده ام. در این زمان که سنی از من گذشته و دنیای عکاسی با امکانات دیجیتال پیش می رود ادارۀ فروشگاه را به فرزندان سپرده ام و به همراه همسرم که سال های غربت را با او پشت سر گذارده ام در خانه ای ویلایی در شهرک خانه دریا، حوالی محمودآباد زندگی را می گذرانم. به نقاشی می پردازم و با دوستانم به پیاده روی روزانه می رویم، در کنار همسر و فرزندان و نوه هایم روزها را با تمام سختی ها و لذت هایش می گذرانم و تا به امروز نه تسلیم تهیدستی شده ام و نه غربت، بلکه این هر دو را پشت سر نهاده و از آنها درس زندگی آموختم، از مهر مادری که فرزندان را در آغوش خود پرورش می داد، پدری که غرایزش در من ادامه یافت و خواهرانی که اکنون کلامشان برایم به یادگار مانده است. دوستان، همراهان، مردم و طبیعتی که در کنارشان سال ها را سپری کردم و هرکدامشان برایم زندگی را معنایی کردند امروزه برایم سرمایه هایی هستند که در تنگ ترین و سخت ترین لحظه ها چه در شکل مادی و چه در صورت های دیگرش در کنارم مانده اند. در رابطه با نقاشی به نظرم می رسد این شمایید که انتخاب می کنید چه چیزهایی، چگونه و به چه شکلی در کنار هم بیایند. نسبت به عکاسی در دنیای تصاویر نقاشی رنگ ها با آزادی بیشتری درهم ادغام می شوند و رهایی خود را به رخَم می کشند. من نیز از آنها لذت می برم و ساعت ها محو در زندگیشان می شوم به طوری که در برخی مواقع گذشت زمان از دستم می رود، چایی که همسرم ریخته است سرد می شود و رنگ در ظرف خود خشک. آرام آرام و در جریانی که به زندگی می ماند رنگ ها کنار هم می آیند و در همراهی با ضربه های قلم مو بر سطح کاغذ، دنیای نقاشی هایم را می سازند. نمی دانم راهی که می روم به کجاست و از نظر دیگران درست است یا نه، اما این را می دانم که عاشق طبیعت هستم. در طبیعت چیزهای زیادی را برای تصویر کردن پیدا می کنم. تک درخت را که می بینم انسان برایم مجسم می شود و انبوه درختان جمعیت و خانواده را برایم به ارمغان می آورد. گذشتِ فصل ها عمر رفته و مانده را در خودشان دارند و رنگ ها در هر فصلی رقصی ویژه بر تابلوهایم ایجاد می کنند. گلها را دوست دارم چون هرکدامشان شخصیت ویژۀ خود دارند. کوه ها، زمین و آسمان عمق وجودم را سرشار از خود می گردانند و در لحظه ای تکرار نشدنی بر بوم می نشینند. این تابلوهایی که می بینید خودم هستم با یک عمر زندگی، هر لحظه شان خاطره ای ست و هر دَمِشان نفَسی که می آید و می رود.
در استفاده از رنگ، جنسیت اکریلیک را بر دیگر مواد ترجیح می دهم تا با قلم موهایی که دارم آنها را سریع تر و آسان تر بر کاغذهای مقوایی از نوع فابریانو که تاکنون بهترین زمینه برای آثارم بوده اند بنشانم. گاه گاهی از گواش و رنگ روغنی هم برای شکل دهی به ذهنیتم استفاده کرده ام و مواد دیگری همچون چوب را برای زمینۀ آثارم بکاربرده ام اما در آنها آن چیزی را که به دنبالش بودم نیافتم. درعکاسی با وصف آن همه کاری که انجامشان داده ام هرگز چنین آزادانه فرصت نکردم خود را ببینم و شاید این شادابی هم ازهمین است که خود را در نقاشی یافتم، همین و بس. پس از دیدن آثار او به خود میگویم چه زیباست که هنوز افرادی هستند تا در آزادی و رهایی از سبک ها و ایسم های هنر به این فعل می پردازند و از آن لذت می برند و ما با دیدن آنها و آثارشان انرژی زندگی کردن را بازمی یابیم. اینچنین تا به امروز افراد بسیاری را دیدم که در سنین متفاوت به لحظه های زندگی شان گونه ای خاص معنا داده اند. یکی با پرداختن به نقاشی، عکاسی، مجسمه سازی و...، دیگری با نوشتن توسط قلم خوشنویسی، یکی با بافتن و دوختن، آن دیگری با نوشتن چیزی که هرگز نفهمیده که چیست، کسی با کاشتن یک گل یا یک درخت[۱] و خلاصه هر کسی به نحوی، حتی به شیوه هایی که امروزه از نظر تئوری هنر در هیچ شاخه ای از آن قرار ندارند[۲]. همین ها با رفتارشان گفته اند که هنر آن چیزی نیست که در دانشگاه ها و مدارس هنری می آموزانند. هنر را می توان در روند زندگی و چگونگی آن آموخت. آنچه که ما در کتاب ها و تعاریف به دنبال آن می گردیم در اطرافمان قرار دارند. کافیست کمی دقیق تر ابتدا به خود، آنگاه به دنیایی که در آن زندگی می کنیم بنگریم. خواهیم دید موارد بسیار زیادی جهت بروز آنچه که در درونمان است یافت می شود که تاکنون به آنها بی توجه بوده ایم.
دنیای افرادی که رفتاری اینچنین دارند گاه فراتر از ادعاهایی ست که هنر امروز را فرا گرفته. ایشان خواسته یا ناخواسته هنر را در دنیای خود می آفرینند و ما را در همنشینی با آن قرار می دهند تا یکبار دیگر بیاندیشیم که هنر مِلک شخصی نیست که افرادی از خواص در آن به تنفس بپردازند و نه ابزاری محدود تا بهانۀ دست روشنفکرانۀ انسان شود، و نه کالایی که بتوان از طریق آن به فضای دلخواه رسید. می توان دید که هنر اینان نه عین زندگی که خودِ آن است دارای فراز و فرودهایی که در هر موجود، وجودی متناسب با او میابد و با زمان تغییر می کند، همان طور که طبیعت تغییرمی پذیرد[۳] و دنیا دگرگون می شود. برای ایشان اثر هنری امضاء شخصی نیست که پس از دستیابی به آن نخواهند تغییرش دهند. آری شور نقاشانه در اینگونه آثار بدین سبب توجه را به سمت خود می کشاند که در روندی دلخواه عیان میشود، و نه در سبکی از پیش تعیین شده و رسمیت یافته.
حسین روانبخش
۱۴/۱۰/۱۳۸۸ ه.خ کرج
ویرایش مجدد : ۱/۲/۱۳۸۹ ه.خ کرج
[۱] . اشاره به اثری است از جوزف بویز(۱۹۸۶-۱۹۲۱) Joseph Beuys هنرمند آلمانی که در سال۱۹۸۲ میلادی برای هفتمین نمایشگاه داکومنتا در شهر کاسل آلمان طراحی شده بود، و آن عبارت بود از کاشت هفت هزار نهال بلوط که در عمل پنج سال به طول انجامید در حالی که هنرمند آن عملا ً یک سال قبل از پایان یافتن پروژه از دنیا رفت.
منبع : اوج و افول مدرنیسم، علیرضا سمیع آذر، نشر نظر، چاپ اول، تهران ۱۳۸۸ ه.ش، ص ۱۶۰
[۲] . شخصی را می شناسم که سالهاست در نزد عامه مردم عقب مانده خطاب می شود اما در خلوت خود ساعت ها توسط یک ذره بین کتابی را که در مقابلش دارد رونویسی می کند. پس از اتمام صفحات دفتری که در آن مطالب کتاب را نوشته(شاید هم تنها شکل نوشته ها را کشیده) به کناری می اندازد و دفتر دیگری را شروع می کند، اینگونه زندگی اش معنا می یابد. به نظر می رسد در این عمل نوعی به تصویر کشیدن همان ذهنیت ها وجود دارد که در دریافت آن نیاز به نگاهی دیگر است.
[۳] . خوب می دانیم که فصل ها تغییر می کنند، لحظه ها می گذرند و انسان ها یکی پس از دیگری می آیند و می روند. حدود ۵۰۰ ق.م هراکلیتوس Heraclitus – فیلسوف معاصر پارمنیدُس و اهل اِفِسوس- اعتقاد بر این داشت که اساسی ترین خصوصیت طبیعت در تغییر مداوم و سیلان آن است. او می گفت: هیچ چیز ثابت نیست و همه چیز در جریان است. مثالی ازاوست که در یک رودخانه دو بار نمی توان شنا کرد یا پا نهاد، زیرا که بار دوم که در رودخانه پا می نهیم نه رودخانه همان رود است و نه ما همان انسان قبل.